per
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
روش شناسی علوم انسانی
1608-7070
2588-5774
2016-09-22
22
88
7
42
1255
روشی برای تولید علوم سیاسی اسلامی مطالعه موردی: دلیل بنیادین خطمشیگذاری عمومی در جهانبینی اسلامی
.
اعظم میرزمانی
mirzaman@ut.ac.ir
1
دکترای تخصصی دانشگاه تهران - پردیس فارابی
بیتوجهی به ماهیت فرهنگی علوم اجتماعی، مسئله مزمن جامعه معاصر ایران است. بسیاری از علوم اجتماعی معاصر در مفروضات لیبرالی ریشه داشته و لیبرالیسم را ترویج فرهنگ میکند و ماهیت فرهنگی علوم اجتماعی، فرهنگ بومی و به تبع آن انسجام اجتماعی جامعه ایران را به چالش میکشد. این مقاله تلاش میکند به این پرسش پاسخ دهد که چگونه میتوان در عین توجه و تقید به ویژگیهای فرهنگی جامعه ایران، از علوم اجتماعی معاصر بهره گرفت. برای این منظور ابتدا با استفاده از روش هرمنوتیک نشان میدهد که دلایل بنیادین خطمشیگذاری عمومی در جهانبینی لیبرال (اصول منفعت و ضرر) از باورهای فایدهگرایانه در مورد انسان و حکومت استنتاج شده است. سپس با استفاده از تحلیل محتوای کیفی جهتدار، باورهای اسلامی در مورد انسان و حکومت را آشکار میکند. در پایان با استفاده از باورهای اسلامی و الگوبرداری از مکانیسم استنتاج دلیل بنیادین خطمشیگذاری عمومی در جهانبینی لیبرال، نتیجه میگیرد که دلیل بنیادین خطمشیگذاری عمومی در جهانبینی اسلامی، اصل حق/ عدل است.
بیتوجهی به ماهیت فرهنگی علوم اجتماعی، مسئله مزمن جامعه معاصر ایران است. بسیاری از علوم اجتماعی معاصر در مفروضات لیبرالی ریشه داشته و لیبرالیسم را ترویج فرهنگ میکند و ماهیت فرهنگی علوم اجتماعی، فرهنگ بومی و به تبع آن انسجام اجتماعی جامعه ایران را به چالش میکشد. این مقاله تلاش میکند به این پرسش پاسخ دهد که چگونه میتوان در عین توجه و تقید به ویژگیهای فرهنگی جامعه ایران، از علوم اجتماعی معاصر بهره گرفت. برای این منظور ابتدا با استفاده از روش هرمنوتیک نشان میدهد که دلایل بنیادین خطمشیگذاری عمومی در جهانبینی لیبرال (اصول منفعت و ضرر) از باورهای فایدهگرایانه در مورد انسان و حکومت استنتاج شده است. سپس با استفاده از تحلیل محتوای کیفی جهتدار، باورهای اسلامی در مورد انسان و حکومت را آشکار میکند. در پایان با استفاده از باورهای اسلامی و الگوبرداری از مکانیسم استنتاج دلیل بنیادین خطمشیگذاری عمومی در جهانبینی لیبرال، نتیجه میگیرد که دلیل بنیادین خطمشیگذاری عمومی در جهانبینی اسلامی، اصل حق/ عدل است.
https://method.rihu.ac.ir/article_1255_dc5d8f141121a108ac8f400776f2cd43.pdf
خطمشیگذاری عمومی
فرهنگ
جهانبینی
لیبرالیسم و اسلام
per
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
روش شناسی علوم انسانی
1608-7070
2588-5774
2016-09-22
22
88
43
77
1256
پاسخهای متأخر رئالیستی به استقرای بدبینانه
.
جواد اکبری تختمشلو
jakbarit@gmail.com
1
عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف، گروه فلسفه علم؛
استقرای بدبینانه استدلالی است که آنتیرئالیستها درصددند تا از طریق آن رئالیسم علمی را، که موفقیت شگفتانگیز نظریههای علمی امروزی را نشانهای از صدق (تقریبی) آنها قلمداد میکند، با تکیه بر تاریخ علم به چالش بکشند. این استدلال با مقالۀ لری لاودَن با عنوان «ردی بر رئالیسم همگرا» (1981) به طور جدی وارد گفتمان و مناقشه میان رئالیسم و آنتیرئالیسم علمی شده است. رئالیستهای علمی، که با این اتفاق مواضع خویش را در خطر و تهدید جدی و مهلک دیدهاند، تا به امروز تلاشها، واکنشها و استراتژیهای متعدد و گوناگونی را در راستای مقابله با این استدلال و دفاع از رئالیسم صورت دادهاند.
در این مقاله، بعد از معرفی استقرای بدبینانه، واکنشها و استراتژیهای رئالیستی به دو گروه متقدم و جدید تقسیم و سپس به طرح، بسط و بررسی موارد مهم از استراتژیهای گروه دوم پرداخته میشود. در پایان، بعد از طرح و بحث مسائل و مشکلات استقرای بدبینانه از منظر این استراتژیها، به عیب و غفلت مهم (دیگر) این استدلال از منظر خویش نیز پرداخته میشود.
استقرای بدبینانه استدلالی است که آنتیرئالیستها درصددند تا از طریق آن رئالیسم علمی را، که موفقیت شگفتانگیز نظریههای علمی امروزی را نشانهای از صدق (تقریبی) آنها قلمداد میکند، با تکیه بر تاریخ علم به چالش بکشند. این استدلال با مقالۀ لری لاودَن با عنوان «ردی بر رئالیسم همگرا» (1981) به طور جدی وارد گفتمان و مناقشه میان رئالیسم و آنتیرئالیسم علمی شده است. رئالیستهای علمی، که با این اتفاق مواضع خویش را در خطر و تهدید جدی و مهلک دیدهاند، تا به امروز تلاشها، واکنشها و استراتژیهای متعدد و گوناگونی را در راستای مقابله با این استدلال و دفاع از رئالیسم صورت دادهاند.
در این مقاله، بعد از معرفی استقرای بدبینانه، واکنشها و استراتژیهای رئالیستی به دو گروه متقدم و جدید تقسیم و سپس به طرح، بسط و بررسی موارد مهم از استراتژیهای گروه دوم پرداخته میشود. در پایان، بعد از طرح و بحث مسائل و مشکلات استقرای بدبینانه از منظر این استراتژیها، به عیب و غفلت مهم (دیگر) این استدلال از منظر خویش نیز پرداخته میشود.
https://method.rihu.ac.ir/article_1256_27d1fc5ca2e50a7eb16579af044c3a72.pdf
لری لاودن
(فرا)استقرای بدبینانه
موفقیت (نظریههای علمی)
صدق (تقریبی)
رئالیسم علمی
per
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
روش شناسی علوم انسانی
1608-7070
2588-5774
2016-09-22
22
88
79
97
1257
فلسفه تطبیقی به مثابه روش (با تأکید بر دیدگاه ماسون−اورسل)
.
رضا گندمی نصرآبادی
1
عضو هیأت علمی دانشگاه تهران
ماسون−اورسل، فیلسوف، شرقشناس و زبانشناس فرانسوی، تحت تأثیر مطالعات تطبیقی در حوزههای زبانشناسی، دینشناسی و اسطورهشناسی، فلسفه تطبیقی را وجهه همت خود ساخت و برای اولین بار این کلمه را وضع کرد. او فلسفه تطبیقی را به مثابه روش در نظر گرفت و نه یک رشته و گرایش مستقل. اورسل با اثرپذیری از جریان غالب پوزیتیویستی در دهههای نخست قرن بیستم درصدد ارتقای سطح فلسفه به سطح پوزیتیویستی برآمد. از این رو به نظر وی فیلسوف تطبیقی باید به آنچه در زمان و مکان یا تاریخ و جغرافیا واقع شده توجه کند و نه به تخیلات و توهمات خود ساخته. در واقع، دادههای فلسفی را باید با توجه به محیطی در نظر گرفت که در آن شکل گرفتهاند. در عین حال اورسل با فروکاستن فلسفه تطبیقی به تاریخ فلسفه و ماتریالیسم تاریخی سخت مخالف بود.نکته دوم آنکه فیلسوف تطبیقی باید نگاه اومانیستی به تمام گونههای انسان فارغ از نژاد، رنگ و ملیت و نیز همه گونههای تفکر داشته باشد و به فرضیات و پیش داوریهای متافیزیکی وقعی نگذارد. روش تطبیقی ماسون اورسل مبتنی بر تشابه است؛ تشابه گاهی بنا به نسبت است و گاه بنا به تناسب. او به تشابه بنا به تناسب نظر دارد که در آن مقایسه بین دو نسبت صورت میگیرد. برای نمونه، یک بار سقراط با کنفوسیوس مقایسه میشود و بار دیگر سقراط به اعتبار نقشی که در سوفیسم یونانی ایفا میکند، با نقش کنفوسیوس در سوفیسم چینی مقایسه میشود، بیآنکه تمایزات آن دو از میان برخیزد. نوع نخست تشابه بنا به نسبت است و دومی بنا به تناسب؛ در اولی رابطه ذاتی و علّی بین دو چیز برقرار است؛ در حالی که در دومی علّیتی در کار نیست.
ماسون−اورسل، فیلسوف، شرقشناس و زبانشناس فرانسوی، تحت تأثیر مطالعات تطبیقی در حوزههای زبانشناسی، دینشناسی و اسطورهشناسی، فلسفه تطبیقی را وجهه همت خود ساخت و برای اولین بار این کلمه را وضع کرد. او فلسفه تطبیقی را به مثابه روش در نظر گرفت و نه یک رشته و گرایش مستقل. اورسل با اثرپذیری از جریان غالب پوزیتیویستی در دهههای نخست قرن بیستم درصدد ارتقای سطح فلسفه به سطح پوزیتیویستی برآمد. از این رو به نظر وی فیلسوف تطبیقی باید به آنچه در زمان و مکان یا تاریخ و جغرافیا واقع شده توجه کند و نه به تخیلات و توهمات خود ساخته. در واقع، دادههای فلسفی را باید با توجه به محیطی در نظر گرفت که در آن شکل گرفتهاند. در عین حال اورسل با فروکاستن فلسفه تطبیقی به تاریخ فلسفه و ماتریالیسم تاریخی سخت مخالف بود.نکته دوم آنکه فیلسوف تطبیقی باید نگاه اومانیستی به تمام گونههای انسان فارغ از نژاد، رنگ و ملیت و نیز همه گونههای تفکر داشته باشد و به فرضیات و پیش داوریهای متافیزیکی وقعی نگذارد. روش تطبیقی ماسون اورسل مبتنی بر تشابه است؛ تشابه گاهی بنا به نسبت است و گاه بنا به تناسب. او به تشابه بنا به تناسب نظر دارد که در آن مقایسه بین دو نسبت صورت میگیرد. برای نمونه، یک بار سقراط با کنفوسیوس مقایسه میشود و بار دیگر سقراط به اعتبار نقشی که در سوفیسم یونانی ایفا میکند، با نقش کنفوسیوس در سوفیسم چینی مقایسه میشود، بیآنکه تمایزات آن دو از میان برخیزد. نوع نخست تشابه بنا به نسبت است و دومی بنا به تناسب؛ در اولی رابطه ذاتی و علّی بین دو چیز برقرار است؛ در حالی که در دومی علّیتی در کار نیست.
https://method.rihu.ac.ir/article_1257_b0541e90841fc1fd0db63bf773b32aac.pdf
فلسفه تطبیقی
ماسون− اورسل
پوزیتیویسم
تشابه
per
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
روش شناسی علوم انسانی
1608-7070
2588-5774
2016-09-22
22
88
99
122
1258
بررسی روایتشناختیِ پدیدارشناسی روحِ هگل
.
محمدمهدی اردبیلی
1
سمیرا رشیدپور
2
فارغالتحصیل دکترای فلسفۀ غرب، دانشگاه تبریز
دانشجوی دکترای ادبیات فرانسه، دانشگاه شهید بهشتی
روایتشناسی، علمی نوپاست که در دهۀ شصت قرن بیستم توسط نظریهپردازانی همچون ژرار ژنت و تزوتان تودورف ایجاد شد. این علم به طور مشخص به روششناسیِ ساختار و روشِ روایت میپردازد و به طور عمده حوزۀ عملکردش ادبیات است. از سوی دیگر، پدیدارشناسی روحِ هگل یکی از بزرگترین آثار تاریخ فلسفه است که در آن، هگل به تعبیری، تمام دقایق و مراتب اندیشه و تاریخ بشری را بررسی کرده و همۀ آنها را به نحوی دیالکتیکی در بطن روح جای میدهد. موضوع این کتاب در یک کلام، همانگونه که از عنوانش پیداست، داستان پدیدار شدنِ روح است. در بیش از دو قرنی که از انتشار این کتاب میگذرد، شرحها و تفسیرهای متعدد و متنوعی در حوزههای مختلف دربارۀ آن نوشته شده است.
مقالۀ حاضر تلاش میکند تا صرفنظر از مباحث فلسفی و محتوایی، تمرکز خود را بر نوع پیشروی روایت و منطق حاکم بر آن معطوف کند و در نتیجه بتواند دستکم طرحی از چگونگیِ روایتشناسیِ وجوهی از پدیدارشناسی روح هگل و روش روایتگری این کتاب ترسیم کند. در نتیجه، این مقاله با تکیه بر تقسیمبندیهای روایتشناختی، اثر هگل را از سه منظر راوی، روایتشنو (مخاطب) و روایتگری بررسی میکند و در هر مرحله نیز نشان میدهد که هگل افزون بر ابداعات متعدد و تعیینکنندۀ فلسفی، چگونه و از چه لحاظی در زمینۀ روایتشناختی نیز دست به ابداعاتی خلاقانه، منحصربهفرد و حتی گاهی بیسابقه در تاریخ روایتِ بشری زده است.
روایتشناسی، علمی نوپاست که در دهۀ شصت قرن بیستم توسط نظریهپردازانی همچون ژرار ژنت و تزوتان تودورف ایجاد شد. این علم به طور مشخص به روششناسیِ ساختار و روشِ روایت میپردازد و به طور عمده حوزۀ عملکردش ادبیات است. از سوی دیگر، پدیدارشناسی روحِ هگل یکی از بزرگترین آثار تاریخ فلسفه است که در آن، هگل به تعبیری، تمام دقایق و مراتب اندیشه و تاریخ بشری را بررسی کرده و همۀ آنها را به نحوی دیالکتیکی در بطن روح جای میدهد. موضوع این کتاب در یک کلام، همانگونه که از عنوانش پیداست، داستان پدیدار شدنِ روح است. در بیش از دو قرنی که از انتشار این کتاب میگذرد، شرحها و تفسیرهای متعدد و متنوعی در حوزههای مختلف دربارۀ آن نوشته شده است.
مقالۀ حاضر تلاش میکند تا صرفنظر از مباحث فلسفی و محتوایی، تمرکز خود را بر نوع پیشروی روایت و منطق حاکم بر آن معطوف کند و در نتیجه بتواند دستکم طرحی از چگونگیِ روایتشناسیِ وجوهی از پدیدارشناسی روح هگل و روش روایتگری این کتاب ترسیم کند. در نتیجه، این مقاله با تکیه بر تقسیمبندیهای روایتشناختی، اثر هگل را از سه منظر راوی، روایتشنو (مخاطب) و روایتگری بررسی میکند و در هر مرحله نیز نشان میدهد که هگل افزون بر ابداعات متعدد و تعیینکنندۀ فلسفی، چگونه و از چه لحاظی در زمینۀ روایتشناختی نیز دست به ابداعاتی خلاقانه، منحصربهفرد و حتی گاهی بیسابقه در تاریخ روایتِ بشری زده است.
https://method.rihu.ac.ir/article_1258_199918249d87281597a741405283c797.pdf
پدیدارشناسی روح
روششناسی
روایتشناسی
روایتگری
دیالکتیک
زمان
per
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
روش شناسی علوم انسانی
1608-7070
2588-5774
2016-09-22
22
88
123
142
1259
فهم بازنماییهای چند ژانری در گذار از تثلیث به کریستالیزه شدن
.
محمد عباس زاده
1
سعید سلطانی بهرام
soltani11@gmail.com
2
دانشیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه تبریز
دانشجوی دکتری دانشگاه تبریز
با گذار از رهیافت مدرن به رهیافت پست مدرن، ملزومات جدیدی در عرصه روششناسی پژوهش کیفی مطرح شده است. تثلیث به عنوان یکی از شیوههای اعتباربخشی در تحقیقات کیفی محسوب میشود؛ ولی مطابق جهانبینی شالودهشکنانه پست مدرن، تثلیث نقش چندانی در اعتباربخشی به یافتههای تحقیق ندارد، لذا، پژوهشگران پست مدرن، از روش کریستالیزه شدن به جای تثلیث برای افزایش اعتبار درونی یافتههای تحقیق استفاده میکنند. اصل اساسی تثلیث، کاربرد استراتژیهای مناسب و روشهای متعدد برای شناخت پدیده است؛ در حالی که، در کریستالیزه شدن، از ژانرهای متعدد برای اعتباربخشی استفاده میکنند.
کریستالیزه شدن، رویکرد تحقیق کیفی پست مدرنی است که با برجسته کردن توصیفهای عمیق سبکهای متعدد، راهی برای یکپارچهسازی موضوعات و الگوهای تجارب زندگی محسوب میشود. عدم توجه به مبانی هستیشناختی و مفروضات آن، تمایل به تحمیل هستیشناسی یگانه، نگاه مطلقگرایانه به واقعیتهای چندگانه به طور اجتماعی برساخته شده، از جمله انتقاداتی هستند که باعث شده است تا پژوهشگران برای اعتباربخشی در متون پست مدرن از مفهوم کریستالیزه شدن استفاده کنند.
با گذار از رهیافت مدرن به رهیافت پست مدرن، ملزومات جدیدی در عرصه روششناسی پژوهش کیفی مطرح شده است. تثلیث به عنوان یکی از شیوههای اعتباربخشی در تحقیقات کیفی محسوب میشود؛ ولی مطابق جهانبینی شالودهشکنانه پست مدرن، تثلیث نقش چندانی در اعتباربخشی به یافتههای تحقیق ندارد، لذا، پژوهشگران پست مدرن، از روش کریستالیزه شدن به جای تثلیث برای افزایش اعتبار درونی یافتههای تحقیق استفاده میکنند. اصل اساسی تثلیث، کاربرد استراتژیهای مناسب و روشهای متعدد برای شناخت پدیده است؛ در حالی که، در کریستالیزه شدن، از ژانرهای متعدد برای اعتباربخشی استفاده میکنند.
کریستالیزه شدن، رویکرد تحقیق کیفی پست مدرنی است که با برجسته کردن توصیفهای عمیق سبکهای متعدد، راهی برای یکپارچهسازی موضوعات و الگوهای تجارب زندگی محسوب میشود. عدم توجه به مبانی هستیشناختی و مفروضات آن، تمایل به تحمیل هستیشناسی یگانه، نگاه مطلقگرایانه به واقعیتهای چندگانه به طور اجتماعی برساخته شده، از جمله انتقاداتی هستند که باعث شده است تا پژوهشگران برای اعتباربخشی در متون پست مدرن از مفهوم کریستالیزه شدن استفاده کنند.
https://method.rihu.ac.ir/article_1259_b8c39378fe8768fe96fcf7c2ec288d17.pdf
اعتبار درونی
تثلیث
کریستالیزه شدن
بازنمایی
ژانر
per
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
روش شناسی علوم انسانی
1608-7070
2588-5774
2016-09-22
22
88
143
162
1260
کاربرد شبکههای عصبی در پژوهشهای داده بنیاد
.
شهاب قبادی
gh_sh121@yahoo.com
1
سید یعقوب حسینی
hosseini@pgu.ac.ir
2
علیرضا ضیایی بیده
ess.ziaei@gmail.com
3
کارشناسی ارشد
استادیار دانشگاه خلیج فارس
دانشجوی دکترا
در سالهای اخیر در روششناسی علوم انسانی تلاش زیادی برای ترکیب روشهای پژوهشی صورت گرفته است. روش دادهبنیاد و شبکههای عصبی مصنوعی از روشهایی هستند که در سالهای اخیر با استقبال تعداد زیادی از پژوهشگران مواجه شدهاند. این پژوهش با هدف ترکیب این دو روش مهم پژوهشی انجام شده است. برای دستیابی به این هدف (ترکیب این دو روش)، یک چارچوب عملیاتی پیشنهاد شده است. به این ترتیب که در این چارچوب پیشنهادی، کدهای باز استخراج شده از روش دادهبنیاد توسط روش شبکههای عصبی مصنوعی، در سازههایی دستهبندی میشوند. این در حالی است که در روش تئوری دادهبنیاد این کدهای باز بر اساس نظر پژوهشگر در سازهها دستهبندی میشوند. برای اجرایی کردن ایده ترکیب این دو روش، یک چارچوب اجرایی پیشنهاد و این چارچوب درباره خلاقیت سازمانی به کار گرفته شده است. نتایج نشان میدهد که با بهکارگیری این چارچوب میتوان دستهبندی کدهای باز استخراج شده از روش تئوری دادهبنیاد را با رویکردی کمّی انجام داد
در سالهای اخیر در روششناسی علوم انسانی تلاش زیادی برای ترکیب روشهای پژوهشی صورت گرفته است. روش دادهبنیاد و شبکههای عصبی مصنوعی از روشهایی هستند که در سالهای اخیر با استقبال تعداد زیادی از پژوهشگران مواجه شدهاند. این پژوهش با هدف ترکیب این دو روش مهم پژوهشی انجام شده است. برای دستیابی به این هدف (ترکیب این دو روش)، یک چارچوب عملیاتی پیشنهاد شده است. به این ترتیب که در این چارچوب پیشنهادی، کدهای باز استخراج شده از روش دادهبنیاد توسط روش شبکههای عصبی مصنوعی، در سازههایی دستهبندی میشوند. این در حالی است که در روش تئوری دادهبنیاد این کدهای باز بر اساس نظر پژوهشگر در سازهها دستهبندی میشوند. برای اجرایی کردن ایده ترکیب این دو روش، یک چارچوب اجرایی پیشنهاد و این چارچوب درباره خلاقیت سازمانی به کار گرفته شده است. نتایج نشان میدهد که با بهکارگیری این چارچوب میتوان دستهبندی کدهای باز استخراج شده از روش تئوری دادهبنیاد را با رویکردی کمّی انجام داد
https://method.rihu.ac.ir/article_1260_c052641ac8cd26e938efe7dd592f4f0c.pdf
پژوهش دادهبنیاد
شبکه عصبی
آنالیز دادهبنیاد مفهومبینذهنی
خوشهبندی
per
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
روش شناسی علوم انسانی
1608-7070
2588-5774
2016-09-22
22
88
163
177
1261
مارکسیسم به مثابه روش؛ بررسی تلقیهای روش شناختی جرج لوکاچ
.
منصور طبیعی
tabiee46@gmail.com
1
محمد حسین دلال رحمانی
mhdr2010@yahoo.com
2
استادیار گروه جامعه شناسی دانشگاه شیراز
دانشجوی دکترای جامعه شناسی
در تاریخ تفکر مارکسیسم، لوکاچ متفکری بسیار اثرگذار بود. وی آثار مارکس را به شیوه خود قرائت کرد. بنا به خوانش او مارکسیسم نه یک نظریه تحلیلی که بیشتر یک روش برای مشاهده، فهم و تغییر جهان بود. او روش مارکس را در تلاش برای فهم و دستیابی به کلیت تعریف میکرد. وی کلیت را در دست کم پنج معنای متفاوت به کار میبرد که عبارت بودند از: بیانگر، مرکز زدوده، هنجاری، طولی و عرضی. او روش دیالکتیک را به معنای قرار دادن امور واقع درون کلیت میدانست. از این منظر تاریخمند کردن امور، بنیان روش مارکس بود. قرار دادن جزء در درون کل از طریق مفهوم میانجی ممکن بود. لوکاچ کلیت را هم فاعل و هم موضوع شناخت میدانست و در عین حال آن را به عنوان امری که میبایست ساخته شود قلمداد میکرد.
اما تاریخمندسازی امور شامل نظریه و روش مارکس نیز میشد. به همین دلیل او در نهایت با نوعی بن بست نظری مواجه شد: اگر ماتریالیسم تاریخی و روش دیالکتیک نیز تاریخمند باشند، چگونه میتوان از کنش انقلابی در جهت دستیابی به نوعی کلیت انضمامی دفاع کرد؟ پاسخ مستلزم اتخاذ نوعی رویکرد نخبهگرایانه بود که با برخی از مفروضات اصلی او در تعارض قرار میگرفت
در تاریخ تفکر مارکسیسم، لوکاچ متفکری بسیار اثرگذار بود. وی آثار مارکس را به شیوه خود قرائت کرد. بنا به خوانش او مارکسیسم نه یک نظریه تحلیلی که بیشتر یک روش برای مشاهده، فهم و تغییر جهان بود. او روش مارکس را در تلاش برای فهم و دستیابی به کلیت تعریف میکرد. وی کلیت را در دست کم پنج معنای متفاوت به کار میبرد که عبارت بودند از: بیانگر، مرکز زدوده، هنجاری، طولی و عرضی. او روش دیالکتیک را به معنای قرار دادن امور واقع درون کلیت میدانست. از این منظر تاریخمند کردن امور، بنیان روش مارکس بود. قرار دادن جزء در درون کل از طریق مفهوم میانجی ممکن بود. لوکاچ کلیت را هم فاعل و هم موضوع شناخت میدانست و در عین حال آن را به عنوان امری که میبایست ساخته شود قلمداد میکرد.
اما تاریخمندسازی امور شامل نظریه و روش مارکس نیز میشد. به همین دلیل او در نهایت با نوعی بن بست نظری مواجه شد: اگر ماتریالیسم تاریخی و روش دیالکتیک نیز تاریخمند باشند، چگونه میتوان از کنش انقلابی در جهت دستیابی به نوعی کلیت انضمامی دفاع کرد؟ پاسخ مستلزم اتخاذ نوعی رویکرد نخبهگرایانه بود که با برخی از مفروضات اصلی او در تعارض قرار میگرفت
https://method.rihu.ac.ir/article_1261_308a2497585b0eb876f40ddae38e4d6b.pdf
روش
کلیت
میانجی
دیالکتیک
تخصیص آگاهی
per
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
روش شناسی علوم انسانی
1608-7070
2588-5774
2016-09-22
22
88
179
201
1264
نظریهسازی و معضلات و اهداف بومی
.
سعید زیباکلام
zibakalam@ut.ac.ir
1
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران
سؤال محوری این مقاله اینست: چگونه میتوان و باید با تکیه بر آلام، آمال، و آرمانها و بدون توسل به مقوله یا مفهوم پیشرفت، اعم از مدرنیستی −لیبرالیستی یا سوسیالیستی− یا اسلامی و یا ایرانی، پژوهش کرد و بر معضلات و مسائل بومی فائق آمد؟ برای پاسخ، سعی میکنیم در وهله اول به این سؤال پاسخ دهیم که عالمان چگونه کاوشهای نظریهسازانه و تأملات نظریهپردازانۀ خود را انجام میدهند؟ و برای پاسخ بدین سؤال، سعی میکنیم تعریفی و یا تلقیای از نظریه و نظریهسازی ارائه کنیم. سپس به این موضوع میپردازیم که آیا نظریهسازی در همۀ دانشها ضروری است؟ تأمل در این سؤال ما را بدین نتایج رهنمون ساخت که اولا، دانشهایی هستند که صرفاً شامل نظریه و نظریهسازی نیستند. ثانیا، دانشهایی وجود دارند که ابداً شامل نظریه و نظریهسازی نمیشوند. تأمل بر این نتایج، ما را به طرح این سئوال سوق داد که: اساساً چرا پژوهش میکنیم؟ موشکافی این سئوال، بنوبۀ خود ما را بدین نتیجه رهنمون کرد که: ما باید برای تحقق آمال، امیال و آرمانهایی که اجتماعا و گاه انفراداً داریم دست به پژوهش بزنیم.
سؤال محوری این مقاله اینست: چگونه میتوان و باید با تکیه بر آلام، آمال، و آرمانها و بدون توسل به مقوله یا مفهوم پیشرفت، اعم از مدرنیستی −لیبرالیستی یا سوسیالیستی− یا اسلامی و یا ایرانی، پژوهش کرد و بر معضلات و مسائل بومی فائق آمد؟ برای پاسخ، سعی میکنیم در وهله اول به این سؤال پاسخ دهیم که عالمان چگونه کاوشهای نظریهسازانه و تأملات نظریهپردازانۀ خود را انجام میدهند؟ و برای پاسخ بدین سؤال، سعی میکنیم تعریفی و یا تلقیای از نظریه و نظریهسازی ارائه کنیم. سپس به این موضوع میپردازیم که آیا نظریهسازی در همۀ دانشها ضروری است؟ تأمل در این سؤال ما را بدین نتایج رهنمون ساخت که اولا، دانشهایی هستند که صرفاً شامل نظریه و نظریهسازی نیستند. ثانیا، دانشهایی وجود دارند که ابداً شامل نظریه و نظریهسازی نمیشوند. تأمل بر این نتایج، ما را به طرح این سئوال سوق داد که: اساساً چرا پژوهش میکنیم؟ موشکافی این سئوال، بنوبۀ خود ما را بدین نتیجه رهنمون کرد که: ما باید برای تحقق آمال، امیال و آرمانهایی که اجتماعا و گاه انفراداً داریم دست به پژوهش بزنیم.
https://method.rihu.ac.ir/article_1264_7f7c1f36fe53a078cb4917350ea25a96.pdf
نظریه
نظریهسازی
قاعدهپذیری نظریهسازی
ضرورت نظریهسازی
چرایی پژوهش