در تاریخ تفکر مارکسیسم، لوکاچ متفکری بسیار اثرگذار بود. وی آثار مارکس را به شیوه خود قرائت کرد. بنا به خوانش او مارکسیسم نه یک نظریه تحلیلی که بیشتر یک روش برای مشاهده، فهم و تغییر جهان بود. او روش مارکس را در تلاش برای فهم و دستیابی به کلیت تعریف میکرد. وی کلیت را در دست کم پنج معنای متفاوت به کار میبرد که عبارت بودند از: بیانگر، مرکز زدوده، هنجاری، طولی و عرضی. او روش دیالکتیک را به معنای قرار دادن امور واقع درون کلیت میدانست. از این منظر تاریخمند کردن امور، بنیان روش مارکس بود. قرار دادن جزء در درون کل از طریق مفهوم میانجی ممکن بود. لوکاچ کلیت را هم فاعل و هم موضوع شناخت میدانست و در عین حال آن را به عنوان امری که میبایست ساخته شود قلمداد میکرد.
اما تاریخمندسازی امور شامل نظریه و روش مارکس نیز میشد. به همین دلیل او در نهایت با نوعی بن بست نظری مواجه شد: اگر ماتریالیسم تاریخی و روش دیالکتیک نیز تاریخمند باشند، چگونه میتوان از کنش انقلابی در جهت دستیابی به نوعی کلیت انضمامی دفاع کرد؟ پاسخ مستلزم اتخاذ نوعی رویکرد نخبهگرایانه بود که با برخی از مفروضات اصلی او در تعارض قرار میگرفت
طبیعی, منصور, & دلال رحمانی, محمد حسین. (1395). مارکسیسم به مثابه روش؛ بررسی تلقیهای روش شناختی جرج لوکاچ. روش شناسی علوم انسانی, 22(88), 163-177.
MLA
منصور طبیعی; محمد حسین دلال رحمانی. "مارکسیسم به مثابه روش؛ بررسی تلقیهای روش شناختی جرج لوکاچ". روش شناسی علوم انسانی, 22, 88, 1395, 163-177.
HARVARD
طبیعی, منصور, دلال رحمانی, محمد حسین. (1395). 'مارکسیسم به مثابه روش؛ بررسی تلقیهای روش شناختی جرج لوکاچ', روش شناسی علوم انسانی, 22(88), pp. 163-177.
VANCOUVER
طبیعی, منصور, دلال رحمانی, محمد حسین. مارکسیسم به مثابه روش؛ بررسی تلقیهای روش شناختی جرج لوکاچ. روش شناسی علوم انسانی, 1395; 22(88): 163-177.