در حوزه مطالعات علم، تبیین فلسفی اولین رویکرد به علم بود که از اواخر قرن نوزدهم شروع شـد و سبب پیدایش مکاتبی همچون پوزیتیویسم، ابطالگرایی و برنامههـای پژوهشـی لاکـاتوش در قـرن بیستم شد. از نیمه دوم قرن به بعد مکاتبهایی همچون مکتب اجتماعی ادینبـورا سـعی کردنـد تـا تبیینهای اجتماعی از علم ارائه دهند. مطالعاتی از این دست، علم را نه صرفا مجموعهای از گزارهها بلکه حاصل فعالیت جامعهای با عنوان جامعه فیزیکدانان، شیمیدانان و... میدیدند که ویژگـی هـای اجتماعی آنها در ظهور و پیدایش نظریههای علمی تاثیری مهم دارند. از دهه هفتاد به بعـد رویکـرد نوینی به علم به وجود آمد که همچون رویکرد اجتماعی به علـم دو سـاحت جداگانـه بـرای علـم و جامعه قایل نبود که به تاثیر آنها بر یگدیگر بپردازند، بلکه علم را یک «شکل زندگی» مـی دیـد کـه برای فهم آن باید از روشهای مردم شناسی استفاده کرد. این روش بدنبال ارائه تبیـین فلسـفی یـا اجتماعی از علم نبود بلکه میکوشید تا توصیفی از فعالیت علمی در جامعه مورد نظر ارائه کند. چنین رویکردی به علم مبتنی بر نگرشی فلسفی خاصی است. این مقاله سعی دارد تا با بیـان روش مـردم شناسی علم، مقومات فلسفی آن را بر اساس نگرشهای فلسفی ویتگنشتاین دوم نشان دهد.