عقل عملی؛ خاستگاه «عینیت» علوم انسانی

نوع مقاله : علمی - پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار، فلسفه علوم انسانی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، ایران

2 . استادیار فلسفه علوم انسانی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، ایران

10.30471/mssh.2025.10850.2634

چکیده

چکیده گسترده
مقدمه و اهداف: ماهیت عینیت در علم، به‌ویژه در علوم اجتماعی و انسانی، هرچند در هر پارادایم علمی بدیهی انگاشته می‌شود، اما در رویکردها و پارادایم‌های علمی، دیدگاه‌های گوناگونی درباره آن وجود دارد؛ به این معنا که در تاریخ علم، عینیت براساس معیارهای هر رویکرد علمی دچار تفاوت‌های چشمگیری شده است. از نظر معرفت‌شناختی، کارکرد هر پارادایم علمی چنین است که از «نظامی از ابژه‌ها و امور ذهنی و نظری» به‌سوی «جهان عینی» حرکت می‌کند تا از منظر این امور ذهنی (و از طریق مدل‌سازی) راهی به‌سوی جهان عینی بیرونی بگشاید. اساسی‌ترین پرسشی که روش‌شناسی هر رویکرد علوم اجتماعی باید به آن پاسخ دهد این است که: «چگونه می‌توان از ساختارهای معانی ذهنی، مفاهیم عینی و نظریه‌های عینیِ آزمون‌پذیر پدید آورد؟» ازاین‌رو، مسئله عینیت در علم، آرمانی است که هر جریان علمی به‌گونه‌ای آن را پی گرفته و همچنان پی می‌گیرد.
تأمین عینیت علوم اجتماعی و انسانی از راه تبعیت از علوم طبیعی، در چند قرن اخیر رویکردی فراگیر پدید آورده است. در این دیدگاه، اولاً، «مشاهده»، ملاک تأمین عینیت علم است؛ ازاین‌رو پژوهشگر، در عین برخورداری از حواس سالم، باید مشاهدات خود را با اعتماد کامل و بدون هرگونه پیش‌داوری ثبت کند. دوم‌اینکه، داده‌های تجربی، داده‌هایی عینی و بیناذهنی فرض می‌شوند که افراد مختلف آنها را به‌گونه‌ای یکسان، مستقل از نظریه‌های خاص و بی‌نیاز از هرگونه تفسیر، ادراک می‌کنند. ازآنجاکه موضوع علوم اجتماعی و انسانی پوزیتیویستی، کنش انسانی است، در این رویکرد، کنش‌های انسان به‌طور طبیعی به‌وسیله محیط حاکم بر انسان، یعنی جهان طبیعی، تعیین می‌شوند. این تعیین‌گری از طریق جنبه منفعل انسان، که از علل طبیعی متأثر می‌شود، تحقق می‌یابد. چون موضوع شناخت در علوم طبیعی، طبیعت و علل آن است، موضوع علوم اجتماعی و انسانی پوزیتیویستی نیز علل طبیعی‌ای خواهد بود که بر رفتار انسان اثر می‌گذارند.
رویکرد تأمین عینیت علوم اجتماعی و انسانی با تمرکز بر وحدت ساختار روان انسان، در برابر رویکرد طبیعت‌گرایانه، بر آن بود که معیاری برای عینی‌سازی علوم اجتماعی و انسانی فراهم کند و نشان دهد این علوم نیز همانند علوم طبیعی و فیزیکی، در درون خود عینی، ارزشمند، معتبر و واقع‌نما هستند. این جنبش به‌دنبال نوعی عینیت بود که در اشکال گوناگون در هرمنوتیک نخستین و نیز هرمنوتیک معاصر مطرح شده است. در هرمنوتیک آغازین علوم انسانی، دغدغه اصلی دیلتای، یافتن راهی برای عینی‌سازی آموزه‌ها و روش‌های علوم انسانی بود. او با طرح «نقد عقل تاریخی» و تبیین فلسفی فهم تاریخی در انسان، در پی یافتن وجوه مشترکی در میان انسان‌ها بود تا بتواند نوعی هم‌ساختی مشترک در نسبت میان انسان و طبیعت برقرار کند. او در این راستا، عنصر معنا را وارد تعاملات انسانی و در نتیجه وارد معادلات علوم انسانی کرد؛ عنصری که زندگی انسانی را به‌طورکامل از دیگر موجودات جهان طبیعی متمایز کرد. بر پایه مبانی فلسفی دیلتای، مطالعه حیات انسانی به روشی متمایز از روش علوم طبیعی نیاز دارد. دیلتای روش هرمنوتیکی را بنیان گذاشت که بر فهم متقابل انسان‌ها از یکدیگر در سطوح مختلف فهم استوار است.
تأمین عینیت علوم اجتماعی و انسانی با «تیپ‏های ایدئال» در پارادایم تفسیری، براساس این بود که هرچند در علوم طبیعی باید طبیعت را از بیرون مطالعه کرد، اما در علوم اجتماعی و انسانی، واقعیت‌های اجتماعی و پدیده‌های آن، محصول کنشگران و پدیده‌آفرینانی است که در همین واقعیت زندگی می‌کنند. بنیان‌گذاران این پارادایم در پی تولید دانشی بودند که بر ماهیت کنش اجتماعیِ معنادار متمرکز است و نقش آن را در فهم الگوهای زندگی اجتماعی و چگونگی ارزیابی آنها بررسی می‌کند. از منظر تفسیرگرایی، به‌جای جستجوی معنای واقعی مورد نظر یک کنشگر اجتماعی در یک کنش خاص، باید توجه خود را بر سطحی بالاتر و عام‌تر، یعنی تیپ‏های ایدئال متمرکز کرد. با ساختن مدلی از انواع معانی‌ای که کنشگران اجتماعی معمولاً در انجام آن نوع خاص از کنش و در آن نوع موقعیت به کار می‌برند، می‌توان تا حد امکان قواعد اجتماعی را فهم و تبیین کرد. این مدل‌ها در عمل، فرضیه‌های تجربی‌ای پدید می‌آورند که باید آزموده شوند.
تأمین عینیت علوم اجتماعی و انسانی از رهگذر گذر از «آگاهی کاذب»، ایده علوم اجتماعی انتقادی است که کارکرد اصلی علوم اجتماعیِ مطلوب را مبارزه با آگاهی کاذب و غیرعینی برای رهایی انسان از این عینیت موهوم می‌داند. در این دیدگاه، هرچند انسان دارای آگاهی کاذب، کنشگر خوبی نیست، اما همه انسان‌ها این قابلیت را دارند که در بازسازی نوین جهان اجتماعی و زندگی شخصی خود، به‌عنوان کنشگران فعال عمل کنند. هدف علوم اجتماعی انتقادی، کنش خودآگاهانه‌ای است که انسان را از مفاهیم غیرعینی رها کند و هیچ نقش ذهنی‌ای را به‌عنوان عاملی فعال و آگاه برای جامعه در نظر نگیرد؛ بلکه تنها به مطالعه جامعه به‌مثابه ابژه‌ای در کنار سایر ابژه‌ها بسنده نکند. از منظر این پارادایم، در علوم اجتماعی مطلوب، فرایند اجتماعیِ پژوهش از سطح موهوم فراتر می‌رود تا با آشکار کردن ساختار واقعی اجتماعی در جهان مادی، به مردم کمک کند شرایط را دگرگون و جهانی بهتر برای خود بنا کنند.
تأمین عینیت علوم اجتماعی و انسانی با تکیه بر پیامدهای عملی، ایده جریان علمی پراگماتیستی است که با کنار نهادن معیارهای عینیت در رویکردهای دیگر، عینیت نظریه‌های علوم اجتماعی و انسانی را بر پایه توان آنها در حل مسائل روزمره می‌سنجد. براساس‌این، معیار عینیت یک نظریه، میزان کارآمدی عملی آن در زندگی و درجه انطباق آن با واقعیت بیرونی است و این معیار با نتیجه نهایی نظریه تعیین می‌شود.
تأمین عینیت علوم اجتماعی و انسانی بر پایه فهم‌های ذهنی دانشمندان، ازسوی‌دیگر، ایده جریان قراردادگرایی است که مقبولیت گزاره‌های علمی را صرفاً برخاسته از برداشت‌های ذهنی دانشمندان از واقعیت می‌داند؛ گویی این مقبولیت از قراردادهای اجتماعیِ پذیرفته‌شده‌ای سرچشمه می‌گیرد که از جانب جوامع علمی برجسته و تعیین شده‌اند.
با توجه به این دیدگاه‏ها، اکنون این پرسش پدید می‌آید که کدام‌یک از تعریف‌های عینیت، بر پایه مبانی فلسفی، از اعتبار معرفت‌شناختی‌ای برخوردار است که بتوان براساس آن، از حقیقت کنش انسانی به‌مثابه واقعیتی متمایز از اشیای طبیعی و سایر موجودات غیرانسانی سخن گفت. اگر بخواهیم با نگاه فراپارادایمی به دیدگاهی بنگریم که دارای مبانی استوار عقلانی است و توانسته است از عینیت اراده انسان، کنش انسانی و پدیده‌های مرتبط با انسان به‌عنوان هویتی ارادی بر مبنای قانونی کلی و جهان‌شمول سخن بگوید، می‌توان از دو نمونه یاد کرد: نمونه‌هایی که به سطح بالایی از چنین اعتبار معرفت‌شناختی دست یافته‌اند. این دو دیدگاه عبارت‌اند از: دیدگاه ایمانوئل کانت در «مابعدالطبیعه اخلاق» که ادامه نیافته است و دیگری که پیشینه و پیامد گسترده‌تری دارد، «حکمت عملی» در دوره اسلامی است که تا عصر حاضر در اندیشه‌های علامه طباطبایی تداوم یافته است.
از منظر این نوشتار، بر پایه آموزه‌های فیلسوفان مسلمان و کانت، می‌توان به معیاری استوار، به‌عنوان ضامن عینیت در علوم اجتماعی و انسانی، دست یافت و این امر تنها هنگامی امکان‌پذیر است که این علوم در راستای حکمت عملی و در قلمرو عقل عملی سامان یابند. ازآنجاکه محور علوم اجتماعی و انسانی، کنش انسانی و مبادی آن است، عینیت نیز به‌طور طبیعی با این محور معنا می‌یابد و از رهگذر اصل و عناصری که کنش را پدید می‌آورند، می‌توان به تصویری از عینیت در علوم انسانی دست یافت. فیلسوفان مسلمان، ذیل معرفت «حکمت عملی» که از صورت پیشینِ منتسب به ارسطو جدا شده و به نظامی قاعده‌مند و قابل ارزیابی بدل شده است، توانسته‌اند با شناسایی عقل عملی به‌عنوان اصل و برنامه‌ریز کنش انسانی، مبادی و عناصر اصلی پدیدآورنده کنش را مشخص کنند. در دوره جدید فلسفه اسلامی، علامه طباطبایی، ذیل نظریه «اعتباریات» مرتبط با عقل عملی، دستگاهی مفهومی به‌مثابه نقشه راه کنش انسانی ترسیم کرده است؛ نقشه‌ای که کنش واقعی در آن تحقق می‌یابد و نمودهای آن در طبیعت، به‌وسیله بدن انسان، تنها بخشی از آن را بازنمایی می‌کند.
در این نوشتار، تلاش شده است بر پایه وضعیت علمی‏ای که در قالب یک اصلی ذهنی عمل می‌کند، تبیینی از عینیت عقل عملی و کارکرد عینی اعتباریات، و در نتیجه، معرفتی اعتباری ارائه شود که امکان استدلال برهانی را برای آن فراهم می‌سازد؛ جایی که پیوند جهان انسانی با واقعیت نفس‌الامری واقعیات برقرار شده و عینیت علمی تحقق می‌یابد.

کلیدواژه‌ها