چکیده
ظاهراً پوانکاره نخستین کسی است که در دورة معاصر، به اهمیت قراردادها در تقوم مبانی دانش اشاره کرده (و با در نظر داشتن تقسیمبندیهای کانتی)، به این رأی رسیده است که اصول موضوعه و قضایایی که در مبانی علوم قرار گرفتهاند، نه حقایقی پیشینی نه حقایقی تجربی را بیان میکنند، بلکه صرفاً «قرارداد» هستند. این سخن در فلسفة علم معاصر تأثیر بسیار گذاشته و توجه اندیشمندانی چون شلیک، کارنپ و کواین را به خود معطوف کرده است. از دید این اندیشمندان، پرسش اصلی این است که: چگونه مبانی دانش که به شکلی قراردادی انتخاب میشود، به تقوم دانشی تجربی در مورد جهان طبیعی میانجامد؟ دانشی که ادعای انطباق با واقعیت عینی و امور جهان خارج را دارد؟ در این مقاله، با نگاهی به آرای این اندیشمندان، در پی پاسخ دادن به این پرسش هستیم که تأثیر قراردادها بر شکلگیری ساختارهای علمی، بر تلقی ما از ارتباط این ساختارها با واقعیتها یا واقعیت جهان چه اثری میگذارد. با این تعبیر، تحلیل مفهوم قرارداد اصولاً، ما را به تأمل در باب مفاهیم و ساختار نحوی زبان (در اصل، ساختار منطقی آن) و چند و چون ارتباط آنها با واقعیت وا میدارد؛ زیرا علم را میتوان شیوهای برای مدلسازی روابط موجودات جهان، در زبان و بر اساس قواعد زبانی دانست.