به طور کلى، تاریخ حاکى از سیر و حرکت تمدّن انسانى از شرق به غرب است. دین و به همراه آن فلسفه از بارزترین و مهمترین بخشهاى این فرهنگ و تمدن است. حکمت شرقى از مصر و کلده و هند بر سرزمین فیثاغورس و افلاطون تابیده است و فتح آسیاى غربى اگرچه به دست اسکندر انجام یافت، امّا به حرکت مبلّغان بودایى به شام و فلسطین در قرون ماقبل عصر مسیحى منجر شد و تا ترکیه امروزى نیز پیش رفته بودند.(1)
«حتى مورّخ شکاک هم فروتنانه در برابر دین تعظیم مى کند، زیرا مى بیند که دین در هر سرزمینى و هر عصرى در کار است و ظاهراً از آن گزیرى نیست».(2) فى الجمله گواهى مورّخان از آن روست که جوامع خود را هرگز بى نیاز از دین نیافته اند و در یک تحلیل کارکردى بسیار ساده، همیشه در تاریخ، جوامع، دینى مى زیسته اند و اجتماعات بسیار نادرى را مى توان در حالتهاى بسیار استثنایى و در آن سوتر از سواحل تاریخ یافت و مستثنا کرد.
سیر حرکت دین و تمدن از شرق به سوى غرب بوده است و به تعبیرى، همه ادیان معتبر و جهانى، شرقى بوده اند. امّا شگفتا که فلسفه دین و الهیات (Theology) از غرب به شرق آمده است(3) و غیر از برهه اى خاصِ تاریخى، بستر رشد و تحوّل آن غرب بوده است. گویا شرقیان بیشتر دوست مى داشته اند که متدیّن باشند و غربیان هماره در اندیشه بوده اند و در این عناصر به عاریت گرفته رأى مى زدند، چنانکه شرقیان در کار خود با علم و تکنولوژى، همان ماجرا مکرّر مى کنند.
دین بارزترین جنبه فرهنگ بشرى است و همیشه توجه متفکران را در کنار دیگر نهادهاى اجتماعى چون حکومت، تعلیم و تربیت، اقتصاد و خانواده به خود جلب کرده است و حتى در برهه هایى از تاریخ، متفکرانى که بر دین مى شوریده اند، در واقع، از الهیات و معارفى که انسان در بند را به تحمل و ماندن دعوت مى کرده و رستگارى او را در همان غل و زنجیر صورتگرى مى کرده است سر برتافته اند و آن را «افیون جامعه» نام دادند ولى ما خود دیدیم که در همین شرق که مهد دین است، بر عقاید ناصواب شوریدند و این کار به مدد بازگشت به دین حقیقى (یا اسلام ناب) امکان یافت. پس آن روز نیز در اروپا، دین ستیزى تنها راه نبود، بلکه شاید سهل ترین و سریعترین راه مى نُمود...