ایده تکامل انسان، از دیرباز همواره مورد علاقه جوامع انسانى بوده است. انسان همزمان با تلاش جهت فهم و شناخت خویشتن، همواره در پى پاسخ به سؤالات مختلفى از این قبیل بوده است که انسان چگونه عمل مى کند؟ چه انگیزه هایى وى را وادار به حرکت مى کند؟ و چه اهدافى را در سر پرورانده و دنبال مى کند؟ از میان این سؤالات، از جالبترین و جذابترین سؤالها این است که کاملترین انسان کیست؟ به همان نسبت که انسان، همواره رؤیاى کمال دنیاى خویش را در سر داشته، رؤیاى کمال خویشتن را نیز مى پرورانده است، تا به بالاترین درجه رشد و کمال انسانى دست یابد. رسیدن به کمال، مستلزم الگو و روش خاصى است. انسان، از قدیم الایام براى پیدا کردن الگو و روشى که با آن بتواند زندگى کرده، با دیگران و پدیده هاى عالم روابط متقابلى داشته باشد و از طریق آن به رشد و کمال دست یابد، به مذهب روى آورده است. با این وجود، جوامع مدرن نسبت به مذهب دیدى تحقیر آمیز داشته و براى پاسخ به این سؤالات و کسب اطلاعات، به آنچه که علوم انسانى نامیده مى شود، روى آورده اند. این نوع نگرش به مذهب، در پیکره دانش بشرى شکاف ایجاد نموده است. شکافى که بسیار اسفبار است و نیاز به بازنگرى دارد. هدف این مقاله این است که حوزه مشترکى راجع به کمال انسان به وجود آورد. از دیدگاه روانشناسى نظریات انسانگرایانه «ابراهام مزلو» در مورد «خود شکوفایى» مورد بررسى قرار خواهد گرفت، همچنین از دیدگاههاى اسلامى، نظریه مرحوم سید محمدحسین حسینى طهرانى مورد ارزیابى قرار خواهد گرفت. در این ارزیابى، نظرات مشترک، مشخص شده و سوء تعبیرها رفع خواهد گردید; همچنین نظرات مخالف این دو مکتب که جاى بحث و گفتگو دارند، مورد بررسى قرار خواهد گرفت.