فهم استعاره به مثابۀ ایزاری برای زیبایی آفرینیِ ادبی از نیمۀ دوم قرن بیستم و مطرح شدن نظریۀ استعارۀ مفهومی با چالشی جدی مواجه شد. این نظریۀ معاصر استعاره را نه چیزی در زبان بلکه مسئلۀ اندیشه میداند. در این نظریه سازوکارِ اندیشۀ ما تا حد زیادی استعاری است. بدین معنا که ما همیشه، بهطور ناخودآگاه، از یک حوزۀ معلوم برای فهم حوزۀ دیگری که مجهول و ناآشنا است استفاده میکنیم. دستاوردهای این نظریه در بازخوانیِ بسیاری زمینههای دانش دستاوردهای قابل توجهی را بههمراه خواهد داشت. در این پژوهش ما سعی در استفاده از این نظریه برای نشان دادنِ سازوکارِ ناآگاهانۀ فلسفۀ سیاسیِ افلاطون در همپرسۀ پولیتهئیا داریم. در این چهارچوب، پرسشِ اصلیِ پژوهش این است که هستۀ فلسفۀ سیاسی افلاطون پیرامونِ چه فهمِ استعاریای از سیاست در پولیس یونانی شکل گرفته است؟ در پاسخ به این پرسش، فرضیۀ بدین شکل صورتبندی میشود که هستۀ اصلیِ فلسفۀ سیاسیِ افلاطون در همپرسۀ پولیتهئیا عبارت است است استعارۀ پولیس بهمثابۀ بدنِ انسان.در جهتِ اثبات این فرضیه با مراجعه به متنِ این همپرسه تأثیرپذیریِ فلسفۀ سیاسیِ افلاطون از پزشکی و متعاقباً فلسفۀ طبیعیِ یونانی باستان را نشان میدهیم.