نظریهپردازان منطق فازی با وجود شاخصههایی چون عدم قطعیت، نسبیت و کثرت متغیرها، و نیز با پیشرفتی که در سالهای اخیر در حوزههای گوناگون علوم و معارف داشتهاند، مدعی ارائه نوعی روش جدید در راستای تبیین و رسیدن به نتایج دقیقتر در تحقیق هستند. بر این مبنا، میتوان دریافت که پدیدههای سیاسی امور ارادی انسانیاند و از آنجا که عدم قطعیّت و دخیل بودن متغیّرهای فراوان در اینگونه امور و پدیدهها نقش دارند؛ بنابراین، بنیانهایی نظری که بتوانند از یکسو این امور و فرایندها را به لحاظ زیربنایی تبیین کنند و از سوی دیگر، چهارچوبی منطقی برای حصول نتایج صحیح را فراهم آورند، از اهمیت ویژهای برخوردارند. از اینرو، در این نوشتار به موضوع کاربرد منطق یا نظریه فازی در علوم سیاسی توجه میشود. در این راستا، پس از معرفی مختصر منطق فازی و نگاهی کوتاه به مبانی معرفتشناسی آن، سعی خواهد شد تا چگونگی کاربرد آن در تبیین امور، پدیدهها و روند تصمیمگیریهای سیاسی ارائه شود. درحقیقت، تلاش بر این است که براساس نظریه یا منطق فازی، نوعی نگرش جدید در باب معرفت سیاسی پیشنهاد شود و امور و تصمیمات سیاسی بر مبنای آن تفسیر شوند. پس با تولید نظریه یا ساخت چهارچوبی نظری است که واقعیتها در درون آنها معنای تازهای پیدا میکنند و در ادامه آن با نقد و بررسی صاحبنظران تکامل مییابند. منطق فازی نیز با ورود در حیطه علوم انسانی و مبنا قرار گرفتن آن در تشریح امور اجتماعی و سیاسی از این فرایند مستثنا نیست.