دانشمندان علوم مختلف در سالهای اخیر نه تنها به سودمندیهای بهرهگیری همزمان از رویکردهای کمی و کیفی، بلکه به مزایای تلفیق معنایی این دو رویکرد درون بسترِ شناختیِ واحد، پی بردهاند. رویکرد پسامدرن، متضمن نوعی چارچوب شناختی نوین با مدل ذهنی تازهای در تحلیل پویاییهای نوظهور است و با زیر سؤال بردن تقسیمهای سنتی میان کمی/کیفی یا عینی/ذهنی، در پی توسعه فضای آگاهی بشر و گشودن امکانهای معرفتشناختی تازهای به روی دانش میباشد. این پژوهش، کوششی برای بررسی امکان ادغام هستیشناسانه روششناسیهای کمی و کیفی در بستر میان رشتهای (با تأکید بر دانش آیندهپژوهی) است. مدیریت عدم قطعیتهای فزاینده و پدیدارشونده، پیشران اصلی مسیر تطور روشهای آیندهپژوهانه بوده است و ایجاد رابطهای تکاملی و رفتوبرگشتی میان اذهان خبرگان و نرمافزارهای بسیار پیشرفته و هوشمند میتواند کلیدی برای گسترش محتوایی مفهوم منابع دانشی در آیندهای نه چندان دور باشد. یک ایده اولیه در این مسیر، مثال «دلفی پابرجا» است که با تکیه بر همین امکان، سیستمهای خبره را مکمل افراد خبره ساخته و میکوشد مزایای دو روش دلفی و برنامهریز پابرجا را در قالب روششناختی تازهای، با هم ترکیب کند